محل تبلیغات شما



توی ماشین نشستم و چشم دوختم به صفحه گوشیم و با انگشتهام رو کیبورد ضربه میزنم خیابونها شلوغه ظاهرا همه چی آرومه .شارژ گوشیم در حال تموم شدنه پس باید سریع تر عرض ادب کنم .

باسلام و احترام خدمت دوستان عزیز بلاگفایی خودم 

اینطوریو دوسش ندارم مث نامه های اداری 

سلام ،سلام،سلام خوشگلهای من 

واااای حس میکنم دارم  مث خاله شاهدونه قصه میگم این جورش دوس ندارم 

سلام ساده صمیمی ؛حال من شکر بدک نیست ؛شما خوبید ؟

مدت زیادی ننوشتم بعد هفته دفاع مقدس و هفته ملی کودک و اون تابستون داغ و پر هیاهو میتونم یه نفسی بکشم و بدون استرس به وبلاگ سری بزنم و مطالب دوستانمو بخونم .دیشب داشتم وبلاگ قبلیمو چک میکردم از سال ۹۲ داشتم نظرات دوستانمو میخوندم یهو یاد یسری دوستان افتادم به وبلاگشون سری زدم خیلی ها دیگه نمینویسن .یه عده هم مث من هنوز اینجا براشون امن ترین خونه ست .دارنش زیاد نمینویسن اما بهشون دلگرمی میده شاید چون باهاش خاطره دارن .جالبه خاطره ها با ادم چیکارا که نمیتونه بکنه .وای از روزی که بعضی خاطرها هم عادت بشه اونوقت مث پیام بازرگانی برا یه لحظه میان و میرن بدون هیچ واکنشی .

میگم بد نیست حالا که خواسته و ناخواسته وقتی داریم براهم خاطره میسازیم خوبشو بسازیم نشه یه وقتی انقدر همو اذیت کنیم که حتی اسم همدیگه رو نخوایم به زبون بیاریم ها نظرتون چیه ؟مطمئنم همه تایید میکنید 

اما .

پ ن :وقتی داشتم وبلاگهارو چک میکردم یهو برا باز کردن یه وب دستام لرزید اما خواستم فقط ببینمش دلم برا رنگ صورتی خونش تنگ شده بود 

مامان نازدونه هارو میگم جای خالیش تو خونه هنوز حس میشه 

هرجایی دوست خوبم خدا پشت و پناهت 

 

 

 


چندوقتیه بخاطر مهمان داشتن زیادی در منزل و شلوغی و 

حوصله خودمم ندارم و نمیدونم یه هفته قبل چی شد که برا اولین بار تو زندگیم گردنو دستم یهو گرفت یعنی صبح وقتی از خواب بیدارشدم مث بچه کوچولو ها از درد گریه میکردم یه صبح مزخرف بالاخره بعداز کلی آمپول و قرص الان دوروزی میشه که میتونم کمی گردنو دستمو ت بدم با همین وضعیت هم اداره میرم و یدونه از این گردن بندهای دور گردنم پیچیدم که ازش متنفرم .از اینکه فکر میکنم مریض شدم بدم میاد .دکتربهم استراحت مطلق داده و من از این نسخه پیچیدنهای دکترا حالم بد میشه من نمیتونم بخوابم دراز بکشم و کار نکنم برعکس هروقت حالم خوب نیست بیشتر کار میکنم تا بیماری از یادم بره .همینه که الان چندروزیه انقدر راه میرم و کار میکنم که هلاک میشم 

خدایا این چندروزی که گردنم گرفته بود تازه فهمیدم اونایی که مریض هستن و آرتروز دارن چه دردیو تحمل میکنن خدایا حال همشونو خوب کن گناه دارن طفلی ها .مخصوصا مامان ها و باباها ی مهربون به همشون سلامتی بده 

آمین 


یه سری آدمها هستن که نمیدونم رو چه برداشتی تصمیماتی میگیرن که بعدها خودشون هاج و واج میمونن که چی شد .چطور شد .

مثلا یه عده برا اینکه یه رابطه الکی و با یکی شروع کنن فقط محض سرگرمی شروع میکنن به دروغ گفتن .و باز دروغ گفتن .اسمهای دروغی فامیلی دروغی .آدرس دروغی .شغل دروغی و

بعد یه مدتی خیلی هاشون راست راستکی عاشق میشن .عاشق همونی که تا تونستن بهش دروغ گفتن 

حالا میمونن چیکار کنن .چطوری جمعش کنن ؟از کجا شروع کنن ؟تا کجا ادامه بدن ؟

مجبورا برا دروغهاشون دروغ تازه بگن تا بتونن داستانو یه جوری ردیفش کنن .گاهی این وسط دیالوگهاشون یادشون میره .اما معشوقه خیلی چیزها یادشه چون اون همه چیو باورکرده صاف و ساده نشسته پای حرفهای دروغی .اون نه ترسی داره نه استرس .اینجاست که ماجرا کم کم یه شکل عجیبی به خودش میگیره اونی که عاشق شده بخاطر دروغهاش که اگه معشوقه بفهمه کلا ردش میکنه بره پی کارش مجبوره کم کم خودش فاصله بگیره و یا اینکه انقدر به دروغهاش ادامه بده تا خودش باورش بشه و بعد یه مدتی سرخورده از یه عشق بی سرانجام هم به خودش ضربه میزنه هم به طرف مقابل .میبینید اخرو عاقبت این مدل رابطه هایی که با دروغ شروع میشه چیه ؟ضربه اصلیو همونی میخوره که خودش این بازی دروغین و شروع کرده 

 


بابام همیشه میگه آدمی که خوبی رو نمی‌فهمه، بدیَم حالیش نیست!
یه نگاه دوباره بندازین به روابطتون، فرقی نمی‌کنه از چه نوعی باشه، عاشقانه، دوستانه، فامیلی.
اگه طرفتون خوبی و وفاداری و احترام سرش نمیشه، رفتن و بی وفایی و بدیتونم نمیفهمه.
پس با خیال راحت توی دنیای حماقتاش جابذارینش و یه نفس عمیق بکشین و تنهایی به راهتون ادامه بدین!

 




آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرید این پرنده مردنی نیست

آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست

ای برادرای خونی این برادری تنی نیست

موج دستهای من و تو دست دریا را گرفته

عکس تو با سرمه خون چشم دنیا را گرفته

ما که از آوار و ترکش همه رو به جون خریدیم

تو بگو همسنگر من ما تقاص کی رو میدیم

آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرید این پرنه مردنی نیست

آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست

ای برادرای خونی این برادری تنی نیست

پ ن :امان از این درد بر دل نشسته .خیلی حرفها گفتنی نیست 


به گفتن نيست، هميشه چشمای آدم همه‌ی ناگفته‌ها رو داد می‌زنن. فقط كافيه چند ثانيه بهشون خيره بشی.
من فكر می‌كنم اگر كسی حرفت  رو از توی چشمات نتونه بخونه، به زبون هم بياری متوجه نمی‌شه. 
بعضی حرفا رو نبايد گفت.
بعضی حرفا رو نبايد شنيد.
بعضي حرفا رو بايد سير تماشا كرد. 
چشمای آدم، دروغ نمی‌گن.


پویا_جمشیدی


ما قدم‌های زیادی را به پیاده‌روها بدهکاریم
آوازهای عاشقانه‌ی زیادی را به جاده‌ها
امروز که کنارم نشسته‌ای
آنقدر دوستم بدار
تا انتقام تمامِ روزهای نبودنت را از دنیا بگیریم
تا ثابت کنیم
 که برای عشق
هیچ خط پایانی وجود ندارد.
جاوید_جوان


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها